ساییده شدن. پیوستن، چنانکه فاصلی در میانه نماند، تلاقی کردن: تا تأدیه کند هوایی را که ایستاده است اندر تجویف صماخ و مماس او شود و بدان عصب پیوندد و بشنود. (چهارمقاله ص 12)
ساییده شدن. پیوستن، چنانکه فاصلی در میانه نماند، تلاقی کردن: تا تأدیه کند هوایی را که ایستاده است اندر تجویف صماخ و مماس او شود و بدان عصب پیوندد و بشنود. (چهارمقاله ص 12)
بکمال رسیدن. (فرهنگ رشیدی). کامل شدن. (ناظم الاطباء) : این همه یکسره تمام شده ست نزد توای بت ملوک فریب. رودکی. زیرا بدین دو جسم طبیعی تمام شد کز آب و باد و خاک وز افلاک برترند. ناصرخسرو. میانه کار همیباش و به کمال مجوی که مه تمام نشد جز ز بهر نقصان را. ناصرخسرو. جهان به مردم دانا تمام باید شد پس این مراد ترا می تمام باید کرد. ناصرخسرو. آنچه همی جست سکندر هگرز کی شد یک روز مر او را تمام. ناصرخسرو. ایوان کسری به مداین، شاپور ذوالاکتاف بنا افکند و از بعد او چند پادشاه عمارت می کردند تا بر دست نوشین روان عادل تمام شد. (نوروزنامه). اگر آن بنا در روزگار او تمام نشد پسراو آن بناء نیم کردۀ آن پادشاه تمام کردی. (نوروزنامه) ، به انتها رسیدن کاری. (برهان). به پایان رسیدن. پایان یافتن. به آخر رسیدن. منقضی شدن. انجام یافتن. فرجامیدن. به نهایت رسیدن: گفت من چیز دیگربر این پیوندم تا کار تمام شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). چون مدت سی سال تمام شد. (قصص الانبیاء ص 151).... نشان پختن ماده بود و به نهایت رسیدن بیماری یعنی تمام شدن بیماری. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گنجشک را که دانۀ روزی تمام شد از پیش باز بازنیاید به آشیان. سعدی. ، مردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی). کنایه از مردن باشد. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردن و فوت شدن هم هست. (برهان) : به شیر زخمی استوار کرد، چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی). خوب همینطور ناگهانی تمام می شدیم. (سایه روشن صادق هدایت ص 18) ، نیست و نابود گشتن چنانکه نشانی از او نماند. فنای محض: در عاشقی بمیر حسن تا شوی تمام نشینده ای هرآنکه بمیرد تمام شد. میر حسن دهلوی (از آنندراج)
بکمال رسیدن. (فرهنگ رشیدی). کامل شدن. (ناظم الاطباء) : این همه یکسره تمام شده ست نزد توای بت ملوک فریب. رودکی. زیرا بدین دو جسم طبیعی تمام شد کز آب و باد و خاک وز افلاک برترند. ناصرخسرو. میانه کار همیباش و به کمال مجوی که مه تمام نشد جز ز بهر نقصان را. ناصرخسرو. جهان به مردم دانا تمام باید شد پس این مراد ترا می تمام باید کرد. ناصرخسرو. آنچه همی جست سکندر هگرز کی شد یک روز مر او را تمام. ناصرخسرو. ایوان کسری به مداین، شاپور ذوالاکتاف بنا افکند و از بعد او چند پادشاه عمارت می کردند تا بر دست نوشین روان عادل تمام شد. (نوروزنامه). اگر آن بنا در روزگار او تمام نشد پسراو آن بناء نیم کردۀ آن پادشاه تمام کردی. (نوروزنامه) ، به انتها رسیدن کاری. (برهان). به پایان رسیدن. پایان یافتن. به آخر رسیدن. منقضی شدن. انجام یافتن. فرجامیدن. به نهایت رسیدن: گفت من چیز دیگربر این پیوندم تا کار تمام شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). چون مدت سی سال تمام شد. (قصص الانبیاء ص 151).... نشان پختن ماده بود و به نهایت رسیدن بیماری یعنی تمام شدن بیماری. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گنجشک را که دانۀ روزی تمام شد از پیش باز بازنیاید به آشیان. سعدی. ، مردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی). کنایه از مردن باشد. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردن و فوت شدن هم هست. (برهان) : به شیر زخمی استوار کرد، چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی). خوب همینطور ناگهانی تمام می شدیم. (سایه روشن صادق هدایت ص 18) ، نیست و نابود گشتن چنانکه نشانی از او نماند. فنای محض: در عاشقی بمیر حسن تا شوی تمام نشینده ای هرآنکه بمیرد تمام شد. میر حسن دهلوی (از آنندراج)
سخن چینی کردن. سخن چین شدن. عیبجویی کردن و طعنه زدن. رجوع به غماز شود: مشو غماز کس نزدیک شاهان بترس آخر ز آه بیگناهان. ناصرخسرو. ترا صبا و مرا آب دیده شد غماز وگر نه عاشق و معشوق رازدارانند. حافظ
سخن چینی کردن. سخن چین شدن. عیبجویی کردن و طعنه زدن. رجوع به غماز شود: مشو غماز کس نزدیک شاهان بترس آخر ز آه بیگناهان. ناصرخسرو. ترا صبا و مرا آب دیده شد غماز وگر نه عاشق و معشوق رازدارانند. حافظ
حیران و سرگردان شدن. مشوش و مضطرب شدن. (از ناظم الاطباء). سخت متحیر شدن. مبهوت شدن. سخت حیرت زده گشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مغلوب شدن شاه شطرنج. باختن در شطرنج. از هر نوع حرکت بازماندن در شطرنج (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، توسعاً مردن: شد از رنج و از تشنگی شاه، مات چنین یافت از چرخ گردان برات. فردوسی. رجوع به مات شود
حیران و سرگردان شدن. مشوش و مضطرب شدن. (از ناظم الاطباء). سخت متحیر شدن. مبهوت شدن. سخت حیرت زده گشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مغلوب شدن شاه شطرنج. باختن در شطرنج. از هر نوع حرکت بازماندن در شطرنج (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، توسعاً مردن: شد از رنج و از تشنگی شاه، مات چنین یافت از چرخ گردان برات. فردوسی. رجوع به مات شود
پهن شدن گسترده شدن، آماده شدن مهیا گردیدن: (و اگر کسی هر دو طرف ممهد شود که هم دوستان عزیز و شاکر تواند داشت و هم از دشمنان غدار و مخالفان مکار دامن در تواند چید بکمال مراد و نهایت آرزو برسد) (کلیله. مصحح مینوی. 237)
پهن شدن گسترده شدن، آماده شدن مهیا گردیدن: (و اگر کسی هر دو طرف ممهد شود که هم دوستان عزیز و شاکر تواند داشت و هم از دشمنان غدار و مخالفان مکار دامن در تواند چید بکمال مراد و نهایت آرزو برسد) (کلیله. مصحح مینوی. 237)